جدول جو
جدول جو

معنی زر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زر کردن
(چَ / چِ مَ شُ دَ)
زر ساختن. طلاکاری کردن. به مجاز، زرگون ساختن:
زرگر رخسار من شد عشق یار سیمبر
این چنین زر کردن آری از چنان زر گر سزد.
سوزنی.
، به مجاز، مس یا فلزی کم بها را به طلا تبدیل کردن:
چه زرها به خاک سیه درکنند
که باشد که روزی مسی زر کنند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
زر کردن
طلا کاری کردن
تصویری از زر کردن
تصویر زر کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر کردن
تصویر بر کردن
بالا بردن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
بیرون کردن، خارج کردن، شلیک کردن، داخل کردن، مخلوط کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر کردن
تصویر سر کردن
شروع کردن، آغاز کردن سخن، افسانه، گریه، ناله یا شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ دَ)
تخمین زدن. حدس زدن: تا اصلی و دستوری بود مسّاح و زمین پیمای را مساحت کردن و زمینها پیمودن و حزر کردن موضع را. (تاریخ قم ص 107)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کر کردن
تصویر کر کردن
بچه های بسیار تولید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غر کردن
تصویر غر کردن
آهسته سخن گفتن از سر خشم و ناراحتی غرغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر کردن
تصویر تر کردن
خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
با تملق او را فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
بارور کردن باردار کردن آبستن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن کردن
تصویر زن کردن
ازدواج کردن همسر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار کردن
تصویر زار کردن
ناتوان ساختن، ضعیف کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن خارج کردن، یا در کردن تیر (گلوله) پرتاب کردن تیر (گلوله)، گنجانیدن داخل کردن (از اضداد)، کم کردن حط کردن موضوع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن کردن
تصویر زن کردن
((زَ. کَ دَ))
ازدواج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زه کردن
تصویر زه کردن
((~. کَ دَ))
آبستن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
((پُ کَ دَ))
انباشتن، لبریز کر دن، بسیار انجام دادن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((دَ کَ دَ))
بیرون کردن، گنجانیدن، داخل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کردن
تصویر در کردن
((~. کَ دَ))
مخلوط کردن، آشفته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خر کردن
تصویر خر کردن
((خَ. کَ دَ))
فریب دادن، فریفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
Fill, Stuff
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
Curl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
enrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
заполнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
завивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
füllen, stopfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
locken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
kręcić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
заповнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
wypełniać, napychać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فر کردن
تصویر فر کردن
завивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی